یک ترانه

سلام, اومدم این آهنگ رو اینجا بذارم خیلی باهاش حال کردم مال یک خواننده است که من تازه اسمش رو شنیدم. محسن چاوشی از آلبوم کفتر چاهی اسم آهنگ هم نفرین است. میتونید اینجا گوش کنید.
 منبع: http://sarzamin.org اگر فیلتر نشده باشه
 

Weekend

آخر هفته است یا به قولی weekend من که انگار کوه کندم و presentation روز پنجشنبه رو دادم جمعه هم دانشگاه نرفتم. امّا presentation هم بد نشد فقط شنیدم بچه ها بعدش به من گفتن خیلی وول خوردم موقع ارایه البته من از قصد خواستم که یک کم تحرک داشته باشم چون می دیدم که بقیه تو presentation هاشون صاف وامیستادن و حرف میزدن. بدیش این بود که مال من ساعت 5 بعد از ظهر بود و تقریبا همه خسته بودن. آقای دکتر حاتمیان هم که به حساب مسوول پیشرفت تحصیلی ما هستن و این همه راه را از لندن لطف کرده بودن و اومده بودن فقط در presentation های صبح حضور داشتن. والا من که هنوز فلسفه وجودی این آقا  به عنوان coordinator دانشجویان مشغول به تحصیل در اروپا را نفهمیدم چون تا حالا هیچ موردی بخار از ایشون دیده نشده. دیگه ما هم عادت کردیم که هر دو سه ماهی ایشون رو ببینیم و از خاطراتمون براش تعریف کنیم و ایشون هم آرزوی موفقیت کنن کلا پیرمرد بی آزاری است. بگذریم باز دوباره غیبت مردم شد. داشتم میگفتم که جمعه رو حسابی خوابیدم. الان همه بدنم درد میکنه آخه این هفته به سلامتی بعد از 4 ماه برنامه ریزی و برم نرم کردن بلاخره رفتم بدن سازی البته من که به خودم باشه از این کارا بلد نیستم امّا همیشه دوستان خوب در این جور موارد بسیار مفید واقع میشن طوری که پنجشنبه شب که قرار بود ساعت 10 بریم Sport Center من درست 20 دقیقه به 10 از خوب پریدم اون هم با زنگ تلفن دوستم که منتظرم بود به این میگن یک نیروی محرکه قوی. حالا ببینیم تا کجاش پیش میرم.
از حسین هم ممنون که تبلیغ این چند خط نوشته منو میکنه من هم امیدوارم که بتونم مجموعه خاطراتم را اینجا بنویسم. یک نکته هم که حسین اشاره کرده بود تعداد بازدید کننده ها بود که لازم است اعتراف کنم خودم شخصا همون روز اول 150 تا 200 hit با refresh کردن واسه خودم ثبت کردم امّا بعد از اون روزی بیشتر از 5 بار خودم hit ندارم.
 خوب برم ببینم تلویزیون چی داره...

اتوبوس

هر وقت خواستم تریپ درس خونی بذارم یک مشکلی پیش اومد.
 امروز سخت مشغول آماده کردن presentation بودم طبق معمول دوباره همه چی عوض شد. مجبور شدم که تا ساعت هشت و نیم شب بمونم دانشگاه بعد که تموم شد به سلامتی از اتاق اومدم بیرون در حالی که همش تو کلم فکر فردا بود در رو بستم حالا دقیقا وقتی که در بسته شد این کلمه هم از دهن من پردید, Shit ,یعنی بله من دسته کلیدم رو تو اتاق جا گذاشتم که شامل کلید دوچرخه( بخونید بنز) کلیدخونه و کلید همون اتاق لعنتی میشد. حالا کلید اون اتاق رو تقریبا همه دارن ولی خوب همه هم رفته بودن فقط من بودن که داشتم تا اون موقع شب مرزهای دانش رو درمی نوردیدم که این بلا سرم اومد. چاره ای نبود باید برمیگشتم اتاق کلید رو از دوستم میگرفتم و دوباره همین راه رو برگرد تا دانشگاه. ولی خوب بلاخره نمردیم این اتوبوس مسیر دانشگاه تا خونه رو سوار شدیم هر چند تو مسیر برگشت یک ایستگاه دیر پیاده شدم امّا نعمتی بود در این بیابان. لازم به ذکر است که از ساعت 6 شب تقریبا شهر تعطیله و پرنده پر نمیزنه حالا هی بگین نیشابور زود خاموشی میزنه. خلاصه این پروسه 1 ساعت به طول انجامید امّا فکر کردین آدم شدم نخیر دوباره دستکشامو جا گذاشتم تا تو راه برگشت رو دوچرخه هوای خنک با اون باد مسخره حالیم کنه که این قدر سر به هوا نباشم.
 

این داستان ادامه دارد...